فندوق برفــــی ما آوافندوق برفــــی ما آوا، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 3 روز سن داره

♥ کوچولــــღــــوی زمستونی من ♥

یازده ماهگی اوا خانوم

سلام عشق یه دونه مامان اوا خانوم شما الان ده ماهت تموم شد مامان جان اما هنوز یه دونه هم مروارید سفید در نیاوردی خانومی عزیزکم هر وقت تب میکنی یا گلاب به روت اسهال میری من بابا سعید فکر میکنیم داری دندون در میاری اما............. عزیزم داری خیلی اذیت میشی شب درست نمیخوابی تند تند تب میکنی یا شکم روی داری پس کی مامان دندون در میاری بزرگترین دغدغه من با با این شده
25 دی 1392

کریسمس

سلام گل خوشبوی من     کریسمس نزدیک  درست که ما این عید جشن نمیگیریم   اما بنظر من باید از هر فرصتی برای شاد بودن استفاده کرد   نفسکم این عید با اومدن اولین برف تو زمستون شروع میشه   ایکاش بابانوئل توایران  هم بود تاما مامانا بهش کلی سفارش میدادیم   یه تقدیر خوب/اینده خوب   سلامتی/هوش واستعداد   و............. ♥ اما خدا خدای خوب ومهربون ♥   بابانوئل وسیله اس ما از خودت برای فرشته کوچولوهامون   این گلای نوشکفته مون همه اینا رو میخوایم     ...
7 دی 1392

شکر خدای مهربون

سلام نفس مامان هرروز که بصورت ماهت نگاه میکنم خدا رو شکر میکنم ده ماه شد  ده ماه از اغوش گرفتنت بوییدنت وبوسیدنت گذشت چقدر زود گذشت از اولین روز دیدار ما هر روز کار حرکت نو کار نو انجام دادنت چقدر شیرین برام هر روز زیبا تر قشنگ تر وبزرگتر میشی وتو تاالان یه بهار تابستون پاییز تجربه کردی گلم عشقم نفسم همه کسم  هم نفسم هرروز با تو جوونتر میشم چون با تو کودکی رو دوباره تجربه میکنم مامانو بابا دوستت دارن  میوه زندگیم ♥AVA♥ ...
5 دی 1392

بدون عنوان

سلام  امسال اولین شب چله دخمل کوچولوم  شب چله های ما مصادف هست  با تولد اقا ماهان برای همین همیشه جمع میشیم خونه عمه زهرا خیلی خوش میگذره بهمون اما خانومی خوابش میومد از اول مجلس خوابید فقط اخر سر بیدار  شدی که اونم پستونک صدف کوچولو رو ازش میگرفتی و خودت باهاش بازی میکردی راستی منو بابا هم تصمیم گرفتیم برات یه لباس خانومی بگیرم تا خیلی خشمل بشی ...
3 دی 1392